Home اخبار زندانیان سیاسی آزادی حق سپیده و حق همه‌ی ماست

آزادی حق سپیده و حق همه‌ی ماست

روز پنجم بازداشت صبح زود به بازپرسی شعبه ۲ دادسرای اوین انتقالم دادند، بی‌حال روی صندلی نشسته بودم و بازپرس حرف می‌زد. با صدای کوبیده شدن در اتاق برگشتم، زنی جوان که روسری از سرش روی گردنش افتاده بود وارد اتاق بازپرس شد، بی‌توجه به حضور دیگری در اتاق، شروع کرد با صدای بلند و خشمگین اعتراض کردن، تندتند حرف می‌زد: «چرا اذیتمون می‌کنن؟ مگه ما چی‌کار کردیم؟ این سه عنصر مفسده (…) روزگار ما رو سیاه کردن! چرا این‌قدر اذیت می‌کنید؟ پدر و مادر من این همه راه از خوزستان می‌آن این‌جا، اینا جوابشون رو نمی‌دن، برادرم مهدی رو به زندان محکوم کردن اونم بعد از اون همه کتک و شکنجه» با خشم و صدای رسا اعتراض می‌کرد. (من از صدایش شناختمش، اما او نمی‌دانست من پشت سرش نشسته‌ام) در دل خودم می‌گفتم آفرین که مثل همیشه می‌جنگی و سرخم نمی‌کنی، آفرین که از اعتراض و گرفتن حقت ابایی نداری!

بازپرس مدام تکرار می‌کرد و می‌گفت: «آرام باش، بنشین» سپیده برگشت که روی صندلی بنشیند، مرا دید و خشکش زد. با تعجب رو به من گفت: «اااا تو اینجا چی کار می‌کنی؟ خوبی؟» آمد سمت من که بغلم کند، ماموران امنیتی آمدند و شروع کردند گفتن این‌که حرف نزنید و فاصله بگیرید و… من که نای حرف زدن نداشتم لبخندی زدم و آرام گفتم خوبم.

ماموران امنیتی بیرون رفتند،‌ بازپرس، سپیده و من نشستیم. درد خودش را فراموش کرده بود: «چرا حسین رو گرفتید؟ این پسر رو چرا این‌قدر اذیت می‌کنید؟ حسین مثل مهدی (برادر سپیده) است برام. حسین این‌جا (ایران) رو دوست داره، نمی‌ره، وثیقه‌اش کنید و…» حرف می‌زد، می‌گفت و اعتراض می‌کرد، بعد از چند روز، اولین صدای آشنا را می‌شنیدم که بدون ترس و بدون لکنت، همچنان اعتراض می‌کند و هم‌چنان شجاع است.

داستان چه بود؟ سپیده بعد از اعتصاب و بیماری در زندان دچار خونریزی داخلی شده بود، به‌جز آن، دادیار زندان (یکی از آن سه مفسده که می‌گفت) روز ملاقات خودش و خانواده‌اش را مثل سابق اذیت کرده‌ بود، و کسی به درخواست‌ها برای درمان، نامه‌ها و اعتراض‌هایش پاسخ نداده بود. سپیده از سالن ملاقات اوین به سمت دادسرای اوین (از داخل زندان به دادسرا راه وجود دارد) دویده بود، کلی نگهبان و مسئول زندان هم دنبالش کرده بودند، اما در نهایت سپیده خودش را به دادسرا و اتاق بازپرس رسانده بود. (چهره مات و مبهوت نگهبانان و مسئولان زندان در اتاق بازپرس در ذهنم است) تا اعتراضش را همان‌جا اعلام کند. بعد از آن هم اجازه داده‌شد مادر و برادر سپیده بیایند و سپیده را در دادسرا ببینند که توفیق شد من هم آن عزیزان رنج‌کشیده را از نزدیک دیدم!

مدام از آن روز فکر می‌کنم، سپیده قلیان ۲۷ سال سن دارد، عمده سال‌های اخیر را در زندان و بازداشت و زیر فشار بازجویی و آزار خانواده گذرانده‌ است! انسانی مثل سپیده که شجاعانه ایستاده است، دختری که باید از زندگی و آزادی‌اش لذت ببرد صرفا باید به‌خاطر اعتراض و سر خم نکردن این همه آزار و زندان ببیند؟

روزهای سختی که سپیده و خانواده‌اش پشت سر گذاشته‌اند قابل جبران‌اند؟ چرا آزادی که حق اوست از او سلب شده‌است؟
تا کی مردم ایران به‌خاطر اعتراض، مخالفت با حکومت یا هر فعالیت مدنی و سیاسی باید بازداشت شوند و این همه آزار و اذیت و زندان را تحمل کنند؟ حق سپیده، جوانان ایرانی، حق مردم ایران، این همه بازداشت، زندان و… نیست! آزادی و زیست انسانی حق همه‌ی ماست.»

برگرفته از تلگرام حسین رونقی، فعال مدنی

خروج از نسخه موبایل