Home کارزار صدای معترضین آبانماه متن شهادت شاهد ۴۵۸در دادگاه مردمی آبان

متن شهادت شاهد ۴۵۸در دادگاه مردمی آبان

نام و نام خانوادگی شاهد:  محفوظ است

محل زندگی شاهد: محفوظ است

جنسیت: مرد

مکانی که درباره‌ی آن شهادت می‌دهد:  محفوظ است

وضعیت شاهد: عضو گردان امام علی در سپاه پاسداران

نوع شهادت در دادگاه:  محافظت شده

متن شهادت:

من تحت یک سری فشارها مجبور به عضویت در بسیج شدم. معمولا اینطور است که وعده وام و امتیازات دولتی می‌دهند، با این وعده‌ها شما را تشویق می‌کنند که وارد بسیج بشوید. اگر این تشویق‌ها موثر نباشد تهدید می‌کنند.من امتناع کردم گفتم نمی‌توانم، نمی‌خواهم به بسیج و سپاه ربطی داشته باشم. ولی تهدیدها و فشارها آنقدر سنگین بود که مجبور شدم قبول کنم و عضو بسیج شوم.

بعد از اینکه عضو بسیج شدم، من را عضو «گردان امام علی» کردند. بعضی روزها زنگ می‌زدند می‌گفتند بیا پادگان سپاه و به ما آموزش می‌دادند. خیلی از کسانی که در گردان امام علی بودند سابقه‌دارها و کسانی بودند که سوابق خیلی وحشتناکی داشتند. کسانی بودند که شرارت کرده بودند، شبانه به خانه‌ی مردم رفته بودند، تجاوز کرده بودند، کسی بود که مثلا به عنوان مسافرکش خانم‌ها را سوار می‌کرد به‌شان تعرض می‌کرد. خیلی‌هایشان از زندان آزاد شده بودند و حکم‌های حبس ۱۵ تا ۲۰ سال داشتند. زندانیان جرایم خطرناک بودند. متجاوز، خفت‌گیر، خیلی جرم‌های دیگر. شاید ۷۰ درصد از اعضای این گردان سابقه‌دار بودند. یک سری‌هایشان هم اراذل و اوباش محله‌ها بودند.

من حداقل ۲۵-۳۰ نفر را می‌شناختم که در آن گردان مثل من به زور آورده بودندشان. یا مثلا با وعده‌ی اینکه از خدمت سربازی‌شان کسر می‌شود یا در جای دولتی استخدام می‌شوند.

همان روزی که تظاهرات شد و به ما گفتند بیایید در حوزه‌های بسیج، آنجا کلی هم بچه ۱۰-۱۲ ساله و زیر ۱۵ سال بود.

 بخاطر یک پرس غذا، بهشان می‌گویند بچه‌ها رفیق‌‌هایتان را هم جمع کنید بیاورید بسیج، کارت استخر بهتان می‌دهیم.یا یک دست کاپشن شلوار ورزشی یا کتانی به این بچه‌ها  جایزه می‌دادند و به خاطر این چیزها آنها را  که از خانواده‌های فقیر بودند را جذب بسیج می‌کردند. یک سری‌ها از دانش‌آموز‌ها را  با وعده‌ی دادن شهریه مدرسه و دانشگاه‌شان جذب می‌کنند، یک سری‌ها بیکارند برایشان شغل درست می‌کنند.

در حوزه‌ی بسیج به ما یک لباس‌های فرمی دادند. لباس بسیجی مینیاتوری، پلنگی مینیاتوری، چهارخانه ریز دارد. نفری یک جلیقه هم  دادند، که آرم بسیج رویش خورده بود. نفری یک سپر، یک باتوم و یک کلاه کاسکت دادند که یک تکه چرم مانند داشت که پشت گردن را می‌گرفت، ضداسید بود. وقتی هم که یگان ویژه فرار کرد. ماسک ضدگاز به ما دادند. به ما تومپا هم دادند. تومپا یک باتوم شبیه ال است دسته کوتاه دارد، به شکل یک چوب هفتاد سانتی است. عین چوب بیس بال. پلاستیک فشرده است یک حالت فنری دارد که وقتی با آن ضربه بزنند، استخوان را می‌شکند. از تیم ما کمتر از ۱۰ درصد نیروها کسانی بودند که قبلا اموزش دیده بودند و  بقیه همه بچه بودند و بعضی‌هاشان اصلا با اولین سنگی که پرتاب شد فرار کردند.    

وقتی اعتراضات برای گرانی بنزین شروع شد، صبح‌ش تماس گرفتند و گفتند آماده‌باش هستید. من به پادگان سپاه رفتم. ما را سوار مینی‌بوس کردند.  در داخل مینی‌بوس یک سری از بسیجی‌ها لباس‌شان را عوض کردند، لباس شخصی پوشیدند و رفتند لابه‌لای مردم . با جوهر سردسته‌های اعتراضات را علامت‌گزاری می‌کردند و بعد  چهار پنج نفری می‌ریختند سرش  و او را بازداشت می‌کردند.  یا مثلا  یک دفعه می‌زدند زیر گلوی یکی و نفسش قطع می‌شد. بعد به بهانه‌ی کمک‌های پزشکی می‌ا‌نداختند توی ماشین‌های خودشان و بازداشت می‌کردند.

آن شب زیر باران سنگی که از طرف مردم به سمت‌مان می‌آمد، ما نتوانستیم دوام بیاوریم ورفتیم در محوطه‌ی پادگان. بعد یک سری نیروهای فاطمیون و زینبیون و حشد‌شعبی، برای کمک آمدند.  وقتی اعتراضات شدت گرفت، یگان ویژه و نیروی انتظامی فرار کردند. از اعضای رسمی سپاه یک سری‌شان توی ماشین لباس‌هایشان را عوض کردند.

یک سری هم موتوری‌هایی بودند که صورت هایشان با چفیه و دستمال بسته بود، ماشالله حزب‌الله می‌گفتند این‌ها خیلی خطرناک بودند. لباس شخصی بودند و روی موتور بودند. قمه و نیم‌چه دست‌شان بود. زنجیر‌هایی داشتند که کله‌اش یک سنگ یک کیلو دو کیلویی ترازوی قدیمی بود، این زنجیر را می‌گرداند و به هرکسی می‌خورد برایشان مهم نبود.

در جریانات اعتراضات مردم اعتراض می‌کردند و سنگ پرت می‌کردند و آتش وسط خیابان روشن کرده بودند، اما جایی را آتش نزده بودند، وقتی که اوضاع به هم ریخت بسیجی‌ها مغازه‌های مردم را غارت کردند.

ما را به یکی از میدان‌های شهر بردند و در آنجا دیدیم یک فرزهای شارژی را هم آورده بودند و به شارژ زده بودند، یا یک چراغ‌قوه مانندی بود، مثل فندک آتش روشن می‌کند می‌توانی باهاش قفل را آب کنی. ابزارآلاتی که آنجا بود را لباس شخصی‌های بسیج و سپاه برای بریدن در بانک و آتش زدن استفاده می‌کردند. من با این‌ها رفتم و دیدم که در بانک را این‌ها می‌بریدند. یکی‌شان داشت با ۴ لیتری بنزین می‌پاشید، یک سری‌ها که اصلا در بانک بریده شد فکر می‌کردند در بانک پولی هست و می‌توانند هجوم بیاورند برای برداشتن پول‌ها. این‌ها آمدند داخل دیدند نه همچین چیزی نیست غیر از میز و صندلی چیز دیگری نیست.

این آتش زدن و تخریب‌ها  دستوری بود. ا آدم عادی اصلا غیرممکن بود بتواند پمپ بنزین و بانک آتش بزند.

  دو تا سه تا پمپ بنزین توی مسیر بود، به سمت پمپ بنزین که رفتیم، مثل اینکه کارگرهای پمپ بنزین را توجیه کرده بودند هیچ‌کس ممانعت نکرد.  این‌ها بنزین را پاشیدند بعد کبریت را کشیدند و  آمدیم عقب‌تر ایستادیم.  آن لحظه دوربین زیاد بود اطراف پمپ بنزین ، به ما گفتند پیاده نشوید که سپرهایتان دیده نشود. 

اوایل گلوله‌های مشقی را نیروی انتظامی شلیک می‌کرد برای ترساندن و متفرق کردن که مردم جلوتر نیایند. بعد که فرماندهان بسیج شلیک کردند، وسطش جنگی هم بود، یکی در میان جنگی می‌زدند. گلوله‌هایی که سر شب می‌زدند بیشتر گلوله‌های مشقی و پلاستیکی و گلوله‌هایی بود که سر و صدا و درد بوجود می‌آورد. اما این‌ها که آخر شب تیراندازی می‌کردند با کلاشینکف وگلوله‌های جنگی تیراندازی می‌کردند.  

 هرکسی را که به عنوان زخمی می‌رفت بیمارستان، بازداشت‌ش می‌کردند. دست‌های بازداشت شده‌ها  را از پشت بسته بودند. پاهایشان را هم بسته بودند و آنها را روی هم ریخته بودند. مجروحان هم در میان بازداشت شده‌ها بودند. از پشت این ماشین خون می‌ریخت. من خودم ۵-۶ نفر را دیدم که کشته شدند.

در بین بازداشت‌شده‌ها بچه‌های زیر ۱۸ سال هم خیلی زیاد بودند. صدای ضجه و گریه‌ی این بچه‌ها، هیچ‌وقت از ذهنم نمی‌رود.

شب ۲۵ ام دست نیروهای گردان ما، فقط باتوم بود،  ما به عنوان سیاهی لشگر استفاده شدیم و در واقع می خواستند که ما را  آن وسط نگه دارند که اگر از سمت معترضین چیزی به سمت ما پرتاب بشود و زخمی یا کشته بشویم، ما را بتوانند به نمایش بگذارند بگویند مردم این‌ها را کشته‌اند.  

خروج از نسخه موبایل