سوگنوشته خانواده مبین عبداللهی در دومین سالگرد فراق این جانباخته راه آزادی منتشر شد.
مبين عزيزم، امروز دومين پاييزی است كه گل وجود نازنيت را دست تطاولگر و بیمحابای شحنگان روزگار پريشان ما، پرپر نموده و آهی ابدی را در نهانخانه وجود بابا و اشك حسرت و ماتم را در سرچشمه چشمان كمسوی مادرم مهمان نموده و اميد و آرزوی ديدار دگرباره و شنيدن صدای پر از مهربانی و زلالت را از ما و دوستانت گرفته است.
كسی چه میداند كه فقدان حزنانگيزت چه سان اميد و نشاط و طراوت را از زندگی ما گرفته و خانه اميدمان را به ماتمكدهای سوت و كور مبدل نموده است.
نيستی تا بدانی و ببينی كه چگونه برف سنگين پيری با چه سرعتی بر سيمای پدر نشسته و غبار غم و طوفان ويرانگر فراق چگونه سر و وجود مادرم را در برگرفته و چشمان مهربانش چگونه دائم به اشك غم نمناك و گريانند!
برادر عزيزتر از جانم، باور كردن فقدانت برايم هنوز دشوار است. آرزو میكنم زمان به عقب برگردد و آن اتفاق شوم در آبان ٩٨ رخ نمیداد و شما و ديگر جانهای عزيز اينگونه بر خاك جفا نمیافتاديد؛ اما اين آرزو خيالی عبث است و زندگی ما ديگر بدون وجودت حقيقتی تلخ و روزگارمان پر آشوب و خاطرمان دائم مشوش و پريشان است.
كبوتر ذهن و خيال پر از اشتياق ديدارت را به آسمان خاطرات و خيال پرواز میدهم كه تا مكنونات درونیام را به تو نشان دهد تا شاید با دستان پر مهرت و روح معصوم و پاكت، دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشهای از آن را بخوانی و بدانی در نبودت سطر سطر خاطرات عمرمان در چه رنج و اندوهی سپری شده است. پس برایت مینویسم. از دل اندوهگين خود برایت مینویسم، چقدر آرزو داشتم كه الان با تو بودم فراتر از ابرها، پیش خدا بودم، نمیدانی که چقدر برایت دلتنگم، اشك حسرت امانم را بريده است.
ای برادر شهیدم، دلم لبريز از اشتياق ديدار و گفتگو با توست، اما با چه زبانی؟ با این زبان جسمم که پر از گناه است؟ با زبان كردی و زبان مادریام كه با آن پرورش يافتيم، اما در زمين همواره مظلوم، تابو و ممنوعه بوده و هست و در حصار اجبارها و احجافها گيرافتاده است!
چگونه میشود، مهمان روح آسمانی و جاودانهات باشم كه در نهايت معصوميت و مظلوميت، اما با دست ظالم از خانه تنگ تن خاكی رها شده است.
چه سان با زبان زمینی خود صحبت کنم و از كدام درد جانکاه فراقت سخن بگويم؟ نمیدانم، چه کنم؟ درماندهام، در فراقت میسازم و میسوزم.
مبين عزيزم، دو سال از حادثه تلخ و سخت گذشته است و جهان پرآشوب ما هر روز كه میگذرد، بيش از بيش به سمت بحران و آشوب سير میکند و سياستمداران و سياستپيشگان جهان، آسايش مردمان روزگار را وجه المصالحه خودخواهیهای خود نموده و لبخند را از لبها و اميد را از دلها و شوق را از چشم مردمان كوی و برزن ربودهاند.
تو آسمانی شدهای و ما در تنگناها و دهليزهای جانفرسا و روح آزار تبعيضات و تملقهای آزاردهنده در حال احتضار و جان دادن تدريجی هستيم.
با وجود حضور در غوغای روزگار، از درون احساس غربت و تنهايی میكنم و دلم لبريز از اندوه آرزوهايی است كه داشتی و همه را به ناحق و با ظلم از تو دريغ داشتند.
ای برادر شهیدم، هر چند كه گل عمرت را به ناحق، بسيار زود چيدند، اما خداوند خواست تا نامی جاودان و عزتی ابدی و ماندگار به شما اعطا فرمايد و تو را از گمنامی درآورده و عزيز دلهای ملتی گرداند كه در راه آزادی و برابری رنجهای بیشمار و هزينههای فراوانی متحمل شده است.
مبين عزيزم، تو اينک دو سال است كه از زمين خاكی وارهيدهای و در آسمانها ماه مجلس شدهای، عین ستارهها چه زیبا میدرخشی، خوش به حال آن شبی که تو به آن نور میدهی، تو به آن آرامش میدهی، ای کاش من هم شبها به جای خفتن در زمین در آسمانها بودم.
يادت هميشه در نهانخانه جان ما جاری و ساریست و روحت در سفر و حضر همواره همراه ماست.
از طرف خانواده شهید آبان ۹۸ مبین عبدالهی از جوانرود