۱. آسید علی، میبینم که دیر زمانیست که ما را به حضور نمیپذیری، و هیچ نیز نیم نگاهی به ما نمیکنی. برای خود دم و دستگاهی از پروردگاری پرداختهای، و فرآورده ها و ترهات خود را به اسم من خدا به کله و حلق خلقالله فرو میتپانی، و با مردم ایران و منطقه آن میکنی که خود “خود حق پندارت” درست میپنداری.
۲. نخست بپرسم؛ آن عمامه سیاهی که بر سر نهاده ای نشانه چیست؟ اینکه آیا تو نور چشمی من خدا هستی؟ یا بوی مرا میدهی؟ یا رگ و ریشهات به قبیله بنیهاشم و حجاز و عربستان بند است؟ شما سادات برای خوردن نان مفت چه دروغ ها که به من نبستهاید، و چه مردمانی را در درازنای تاریخ فریب ندادهاید. حضرت علم با یک آزمایش DNA مشخص میکند که نیاکان دور و ناپیدای شما، نه از عربستان، که از ناکجای جاهایی دیگر برآمدهاند. من بارها دو لب مبارک “سهراب سپهری” را بوسیدهام که فروتنانه میگوید: «نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.»
۳. تو را بس نیست اینهمه تن سپردن به هیجانات کور و کودکانه و تمام ناشدنی دزدان و جباران و آدمکشان و زورگویان و خود خدا پنداران؟ تا کی میخواهی رهبری سراسر آسیب و آکنده از بیخردی خود را به مردم بینوای ایران حقنه کنی؟
۴. شگفت نیست که هرچه به گور نزدیک میشوی، حریصتر و نامتعادلتر میشوی. من از تو به کدام دستگاه زمینی شکایت برم؟ شما ملایان چرا پرت و پلاهای خود را به نام من حدیث میکنید. من کجا گفتهام: جماعتی به اسم شیعه و سید و عمامه بر سر، نورچشمی و بندگان ویژه من هستند؟ من کجا برای خود، مردمی خودی و ناخودی پرداختهام، که تو پرداختهای؟ بارها دهان “صائب تبریزی” را بوسیدهام که گفته:
مخور صائب فریب عقل از عمامه زاهد
که در گنبد ز بیمغزی صدا بسیار میپیچد
۵. تو،این روزها به روزی در افتادهای که هرچه میخوری و میدری، سیر نمیشوی، و برای اینکه بتوانی همچنان بخوری و بر سریر قدرت بمانی، دست به دروغ و فریب و ظلم و زور بردهای، و ۸۰ متر به اعماق زمین فرو شدهای تا با زبالههای هستهای این و آن به بمب اتم دست پیدا کنی و ماه خود بدرخشانی. و روزی که کارت به تنگنا میکشد، به چشمان مردم جهان زل می زنی و عمامهات را به رخ میکشی و گریبان مرا میگیری و به میان میآوری و به دروغ میگویی: “در قاموس دینی ما ساخت سلاحهای کشتار جمعی حرام است!”
ای بگم چی بشید جنتی و علم الهدی و مجتبی خامنهای!
۶. این همه از بصیرت گفتی و خود هیچ به دست ها و دهان خود نگاه نکردی که همگی به خون و آه و نفرین مردمان آغشتهاند.
۷. هر که نداند، من خدا که خوب میدانم؛ در این پایان عمر چرا هر سه دستگاه به ظاهر مستقل کشور را بهم دوختهای؟ چنان مرا از یاد بردهای، و چنان دست و پای پروردگاری مرا بستهای، که من برای اینکه همین چند سخن کوتاه خود را به گوش تو برسانم، دست به دامن محمد نوریزاد، در زندان اوین شدهام. به او وعده دادهام که ای نوریزاد؛ اگر مرا در این “مهم” یاری کنی، من خدا نیز، تو را یاری خواهم کرد. میدانی از نوریزاد چه شنیدهام؟ گفت: من اگر کاری برای خدا و مردم میکنم، بی هیچ چشمداشت است. و گفت: اگر سید علی و آدمکشانش، مرا و خانوادهام را بدرند و تکه تکه کنند، من هرگز از راهی که میروم باز نخواهم گشت.
۸. جمهوری اسلامی در این ۴۲ سال هرچه دزد و دغل و موذی و آدمکش پرورانده، تو همه را یکجا گرد آوردهای، چرا؟ چون خودت دریافتهای که روزهای پر مخاطره در پیش است و مردم جان به لب ایران، حتی شهید دادگان و دوستان و همراهان دیروز خودت، به ذات تو آگاه شدهاند و خیز برداشتهاند تا تو را و این مسخرهای که نامش را جمهوری اسلامی نهادهاید، به زیر کشند.
۹. بله، آسید علی، هرچه هم که زرنگ و مکار باشی از من خدا که زیرکتر نیستی. میبینم که تو، روزهای تلخ و خونین در پیشداری، و برای گذر از حمام خونی که چشم اندازت را پر کرده، به گردآوری چاکران و آدمکشان خود نیازمندی.
۱۰. تو نیک میدانی، من نیکتر، که مردم تو را نمیخواهند. نه که نخواهند، از تو و دم دستگاه و خزعبلاتی که به اسم من و راه من به خورد مردم داده و میدهی، متنفرند. من تاکنون، این همه منفور مردم نبودهام؛ خودت بگو! اگر همه از تو به من شکایت میکنند، من از تو به کجا شکایت برم؟
۱۱. آسیدعلی، من از کارهای تو خندهام میگیرد؛ اگرچه مردم ایران میگریند. “مثلاً” خواستی با پروراندن طالبان، این آدمخواران اسلامی را در افغانستان به جان آمریکا بیندازی! امریکا جا خالی کرد و تو را با آدمخواران اسلامی همجوار کرد و تنها گذارد. به مردم ایران میگویم: بلوچستان از بدنه ایران کنده شد و رفت. هرچند اگر وزیر کشور جدید و قصابت “وحیدی” یک اطلاعاتی تابلوداری چون “مدرس خیابانی” را به استانداری سیستان و بلوچستان بفرستد و تو برای تکمیل تیم آدمکشان، محسن رضایی را از مجمع تشخیص برداری و آدمکش تابلودار شیرازیت “سردار محمدباقر ذوالقدر” را به جای او بنشانی.
۱۲. با اجازه در یک کلام به مردم ایران میگویم: ذات خامنهای به گونهایست که اگر ماندن بر اریکه قدرتش برابری کند حتی با بهای ویرانی ایران و درو شدن مردم ایران، او حتماً بر ماندن خود بر تخت پادشاهی پافشاری خواهد کرد. من که خدای از یاد رفته اویم، از ذات اینگونه او نیک خبر دارم.
۱۳. آسید علی، در میان همه ی آدمکشانی که در گرداگردت انباشتهای، در یک قدم، به وزیر کشورت “احمد وحیدی” میپردازم. تو میدانی، من نیکتر میدانم، که احمد وحیدی، یک نام جعلی ست، که تو برای فرار او از عقبه خونینش برای این آدمکش اختیار کردی. مگر میشود وزیر کشوری که باید هویت همگان را بکاود، خود هویتی جعلی اختیار کند؟ چرا که نشود؟!
۱۴. در دم و دستگاه خداوندگاری تو، آنچه که نایافتنیست؛ درستیست. نام اصلی این احمد وحیدی (وزیر کشورت) وحید شاهچراغی است. او را از شیراز به تهران آوردی، و “خودی” بودنش را که نیک آزمودی، او را به فرماندهی سپاه قدس حکم دادی، تا منویات تروریستی و ویرانگریهای تو را در دیگر کشورها عملیاتی کند.
۱۵. وحید شاهچراغی یا همین وزیر کشور فعلیت، فیالفور در سپاه قدس دست به کار ترور و تخریب شد. از کجاها بگویم؟ از بحرین؟ از کویت؟ از ظهران عربستان؟ از عراق؟ از لبنان؟ همین وحید شاهچراغی (وزیر کشور فعلی) هموست که در بوینوس آیرس آرژانتین، مرکز تجارت جهانی یهودیان را در سال 1994 و در یک عملیات انتحاری یک جوان لبنانی فریب خورده، منفجر کرد و فرو ریخت، و ۸۰ غیر نظامی را در جا کشت!
۱۶. مسخرهتر اینکه؛ همین چند روز پیش یعنی (۲۴ شهریور ۱۴۰۰) رئیسجمهور آدمکش و بیسواد و عقب ماندهات، از دوازده اصل برای مبارزه با فساد پرده برداشت، میگویند که تو چشم بصیرت بین خود را بگشایی و هر دوازده بند این اصول، رو به خود تو و دستگاههای تحت امرت، و رو به سرداران و اطرافیان سیریناپذیر خود تو دهان وا کردهاند.
۱۷. خندهدار شدی آسیدعلی، جوری که روسها، چینیها و آمریکاییها و انگلیسیها و اسرائیلیها و حتی همین قطر به اطوار رهبر مسلمین جهانی تو غش غش میخندند، خودت هم بخند پیر مرد. من مگر مرده باشم اگر تو برای همین یکی دو سالی که زندهای تا میتوانی بکشی و فریب دهی. چشم به هم بزنی، در پیشگاه محشر خودم سرگردان خواهی شد. آن روز، از تو رو بر خواهم گرداند و به ریخت تو نیم نگاهی نیز نخواهم کرد. در آن بیکسی بینهایت روزی هزار بار بمیر و زنده شو و “خودی” های خود را فریاد بکش.
محمد نوریزاد
بند ۶ زندان اوین
۲۹ شهریور ۱۴۰۰