نامه مهدی مسکین نواز زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج به سرکوب اعتراضات خوزستان و همچنین نسبت به وضعیت همبندی خود، حمزه سواری

«زندگی تشنه است، سالهاست که تشنه است و می‌گرید. سالهاست که خدا را شاهد رنج و دردهای بی پایانش می‌بیند، سالهاست که در خیالش آزادی و آبادی را زندگی می‌کند. زندگی که در هزارتوی خشونت سیستماتیک فرهنگی و نابرابری های اقتصادی و اجتماعی برایش ملموس تر است. سالهاست که طعم رهایی را نچشیده و تمام خاطراتش از زندگی ترمال و مرگبار همشهریانش خلاصه می‌شود تا ۱۹ سالگی‌اش و ادامه آن در وضعیت قرمز بی‌خبری، اضطراب، استرس، بازجویی، تهدید، شکنجه، اعتراف و شوربختانه اجرای حکم اعدام دو برادرش در اوج جوانی.

حمزه تمام جوانی و عمرش خلاصه شد در یک خط صافِ صافِ انتظار که تاکنون از آن، ۱۶ سال در زندان به زندانی دیگر و سالن به اندرزگاهی دیگر سوخته و حسرت پدر شدن بر دلش چنگ می‌زند؛ چنگی از نوع عشق که هرگز فرصت تجربه کردنش را نداشت. اما باور به آزادی شوق به زندگی را در او زنده نگه داشت که اگر این باور در او زنده نبود زندگی را با فراگرفتن زبان‌های زنده دنیا در بند ادامه نمی‌داد و در شوک داغ از دست دادن برادرانش می‌پوسید و خاکستر می‌شد.

حمزه سواری امروز به دو زبان انگلیسی و فرانسوی مسلط است و نگاهش به دنیا، ایران و جامعه پیرامونش اگر تغییر اساسی کرده و دیدگاه‌ها و اندیشه‌های گذشته‌اش را کنار زده، از فرا گفتن همین زبان هاست. او معتقد است برای درک بهتر فرهنگ و هویت نیاز است یا ضرورت دارد انسان‌ها را بیشتر و بیشتر بشناسیم و این مهم با یادگیری زبان محقق می‌شود.

این همبند عرب دوستداشتنی زندگی را این روزها با یادگیری زبان خارجی تجربه می‌کند و ادامه می‌دهد. به واقع فراگرفتن استعداد می‌خواهد البته پشتکار و علاقه غیرقابل انکار است که این جوان همه را یکجا دارد. بیاییم تصور کنیم فضا، شرایط و امکانات برای استعدادهای اینگونه در سراسر ایران زمین به طور برابر محیا می‌بود، آیا حمزه و برادرانش احساس می کردند در وطن خود غریبه هستند؟

چه سرمایه‌هایی از این سرزمین ثروتمند با زخم و درد نابرابری بر دار و بند رفتند و حیف و میل شدند. گفتم سرزمین، چه ثروتی بهتر و بیشتر از سرزمین برای آدمی می‌توان متصور بود حتی اگر خشک باشد، اما مردمش از آن و در آن سهم داشته باشند. نه تنها خشک نمی‌ماند بلکه آباد و سبز خواهد شد چرا که آدمی ریشه در آن خاک دارد. چه واژگان آشنایی‌اند این سیستان و خوزستان و آن کرمان تا کردستان به معنای واقعی کلمه مفهوم مظلومیت و محرومیت‌اند در این جغرافیای متعفن. اما این روزها حال حمزه همچون حال مردم خوزستان خراب است. هردو تشنه‌اند. یکی تشنه زندگی و دیگری تشنه آب. نامردمان بر مردمان سدها ساخنند که اگر فرو بریزد هردو سیراب می‌شوند. تشنگان زندگی و آب بسیارند در این جغرافیای متنوع که اردونشینان انکار سرب داغ بر لبان فریاددهندگان شط تشنه و من تشنه چون آبانیانمان می‌نشانند و مصطفی و قاسم‌های جوانی را جوان مرگ می‌کنند. آری اخبار شادگان، ماهشهر، دزفول، اهواز و اندیمشک این روزها سواری ما را پیاده کرده از چرخ زندگی‌اش. حمزه در خودش حصر شده، من نگران اویم و او نگران خوزستان دیروز یا بهتر بگوییم خشکستان امروز.

بر گنج نفت رنج آب کشیدن مضحک است، پاسخ العطش کجا گلوله است
شادگان آب ندارد و پادگان رحم ندارد

مهدی مسکین نواز/ ۲۷ تیرماه ۱۴۰۰/ زندان رجایی شهر کرج.»

«زندگی تشنه است، سالهاست که تشنه است و می‌گرید. سالهاست که خدا را شاهد رنج و دردهای بی پایانش می‌بیند، سالهاست که در خیالش آزادی و آبادی را زندگی می‌کند. زندگی که در هزارتوی خشونت سیستماتیک فرهنگی و نابرابری های اقتصادی و اجتماعی برایش ملموس تر است. سالهاست که طعم رهایی را نچشیده و تمام خاطراتش از زندگی ترمال و مرگبار همشهریانش خلاصه می‌شود تا ۱۹ سالگی‌اش و ادامه آن در وضعیت قرمز بی‌خبری، اضطراب، استرس، بازجویی، تهدید، شکنجه، اعتراف و شوربختانه اجرای حکم اعدام دو برادرش در اوج جوانی.

حمزه تمام جوانی و عمرش خلاصه شد در یک خط صافِ صافِ انتظار که تاکنون از آن، ۱۶ سال در زندان به زندانی دیگر و سالن به اندرزگاهی دیگر سوخته و حسرت پدر شدن بر دلش چنگ می‌زند؛ چنگی از نوع عشق که هرگز فرصت تجربه کردنش را نداشت. اما باور به آزادی شوق به زندگی را در او زنده نگه داشت که اگر این باور در او زنده نبود زندگی را با فراگرفتن زبان‌های زنده دنیا در بند ادامه نمی‌داد و در شوک داغ از دست دادن برادرانش می‌پوسید و خاکستر می‌شد.

حمزه سواری امروز به دو زبان انگلیسی و فرانسوی مسلط است و نگاهش به دنیا، ایران و جامعه پیرامونش اگر تغییر اساسی کرده و دیدگاه‌ها و اندیشه‌های گذشته‌اش را کنار زده، از فرا گفتن همین زبان هاست.

او معتقد است برای درک بهتر فرهنگ و هویت نیاز است یا ضرورت دارد انسان‌ها را بیشتر و بیشتر بشناسیم و این مهم با یادگیری زبان محقق می‌شود.

این همبند عرب دوستداشتنی زندگی را این روزها با یادگیری زبان خارجی تجربه می‌کند و ادامه می‌دهد. به واقع فراگرفتن استعداد می‌خواهد البته پشتکار و علاقه غیرقابل انکار است که این جوان همه را یکجا دارد. بیاییم تصور کنیم فضا، شرایط و امکانات برای استعدادهای اینگونه در سراسر ایران زمین به طور برابر محیا می‌بود، آیا حمزه و برادرانش احساس می کردند در وطن خود غریبه هستند؟

چه سرمایه‌هایی از این سرزمین ثروتمند با زخم و درد نابرابری بر دار و بند رفتند و حیف و میل شدند. گفتم سرزمین، چه ثروتی بهتر و بیشتر از سرزمین برای آدمی می‌توان متصور بود حتی اگر خشک باشد، اما مردمش از آن و در آن سهم داشته باشند. نه تنها خشک نمی‌ماند بلکه آباد و سبز خواهد شد چرا که آدمی ریشه در آن خاک دارد. چه واژگان آشنایی‌اند این سیستان و خوزستان و آن کرمان تا کردستان به معنای واقعی کلمه مفهوم مظلومیت و محرومیت‌اند در این جغرافیای متعفن. اما این روزها حال حمزه همچون حال مردم خوزستان خراب است. هردو تشنه‌اند. یکی تشنه زندگی و دیگری تشنه آب. نامردمان بر مردمان سدها ساخنند که اگر فرو بریزد هردو سیراب می‌شوند. تشنگان زندگی و آب بسیارند در این جغرافیای متنوع که اردونشینان انکار سرب داغ بر لبان فریاددهندگان شط تشنه و من تشنه چون آبانیانمان می‌نشانند و مصطفی و قاسم‌های جوانی را جوان مرگ می‌کنند. آری اخبار شادگان، ماهشهر، دزفول، اهواز و اندیمشک این روزها سواری ما را پیاده کرده از چرخ زندگی‌اش. حمزه در خودش حصر شده، من نگران اویم و او نگران خوزستان دیروز یا بهتر بگوییم خشکستان امروز.

بر گنج نفت رنج آب کشیدن مضحک است، پاسخ العطش کجا گلوله است
شادگان آب ندارد و پادگان رحم ندارد

مهدی مسکین نواز/ ۲۷ تیرماه ۱۴۰۰/ زندان رجایی شهر کرج.»