«دل نوشته ایست از مادر به فرزند
میکنم الفبا را روی لوحهی سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
صبای عزیزم دور از تو تمام لحظاتم با تلخی میگذرد، با آنکه نه صدایت را میشنوم و نه روی ماهت را میبینم ولی مهرت در دلم چنان جاریست چون آبشاران. زیرا در تمام روز آوایت را میشنوم و رخسارت در برابر چشمانم است، اگر رویاسازی در انسان نبود چه تلخ میگذشت زندگی.
دلبرم! شنیدهام که برای پشتیبانی از آرمانت به نخوردن خوراک دست زدهای ، با آنکه همه کسانی که تورو میشناسند، میدانند چگونه در استواری اندیشهات پابرجایی ولی آیا دمی بر آنچه بر تندرستیات خواهد گذشت اندیشیدهای؟
دخترم با داشتن درد معده و ناراحتی گوارشی این نخوردن چون زهری در سراسر پیکرت خواهد نشست و خدایی ناکرده بیمارت خواهد ساخت. من در این دم که می نویسم تنها به خود نمیپردازم بلکه به تو و پیامدهای این نخوردنهایت میپردازم که توان از تو خواهد ستاند و من و پدر و خواهرت را نگران و آشفته حال خواهد کرد و همه میدانند که تو برای بیدادگریهایی که بر زندانیان سیاسی بار میشود با سکوت خود خروشانه فریاد میکشی و امروز بانگ بلندی شدهای.
دختر عزیزم! من با همه اشتیاقی که به همراهی با تو دارم اما شرایط ناگوار جسمی و روحیام که پیامد بیدادهایی است که بر ما رفته، نتوانستم پژواکی هرچند کوتاه در هماهنگی با فریاد خاموش تو دلبند دربندم باشم. لیکن اگر ناگزیر شوم با تمام شرایط ناگواری که دارم همصدا و همراهت میشوم.
راحله احمدی /روز چهارشنبه ۲۲ اردیبهشتماه ۱۴۰۰/ زندان اوین.»