نوشته ای از سهیل عربی، زندانی سیاسی/عقیدتی بمناسبت سی و پنجمین سالگرد تولدش

زادروز نوشت؛ شماره ۳۵

ترس را مهار کنیم، پیشروی آغاز می‌شود.

این جمله را با اقتباس از بهرنگی دوست داشتنی، که گفت، «راه که بیفتیم، ترسمان می‌ریزد»، برای سی‌ و پنجمین شماره زادروز نوشته‌هایم برگزیدم. زادروز نوشت، یعنی ثبت و مرور چکیده‌ای از آن‌چه در سال گذشت و یادآوری اهداف و آرزوها. پیش از ورود به سال نوی زندگانی، اشتباه و درست‌ها را دقیق‌تر نگاه می‌کنیم تا هر بار که به شماره شمع‌های روز کیک افزوده می‌شود، این امید را داشته باشیم که واقعا عقل و تجربه نیز مانند عدد نشان ‌دهنده عمرم بزرگتر شده باشد.سالنامه، هفتمین زادروز پیاپی را که در زندان دور افتاده رژیم واپسگرا و ستمگر فرا می‌رسد را نشان می‌دهد. بدیهی‌ست که در فینال زندان‌ها (فشافویه)، به جای کیک و شمع‌هایی که سال‌های سپری شده عمرم را نشان می‌دهد، فقط با حقایقی از جمله نداشته‌ها که در اینگونه موقعیت‌ها بیشتر برجسته می‌شوند، روبرو می‌شویم.از این روست که می‌گویم زندان دانشگاه است. مهم‌ترین درس این است که حقایق هر اندازه تلخ باشد و هضم آن دشوار، نباید و نمی‌توان از آن فرار کرد. بلکه بهتر است که آن‌ها را پذیرفت و در این صورت فرصت برای بهبود و دگرگونی ایجاد می‌شود. نداشتن مثل نداشتن همراهان وفادار، تا آن اندازه که بتوان به ستمگران واپسگرا چیره شد. مثل نداشتن وکیلی که مدافع شریف، شجاع، پیگیر و فراتر از همه این‌ها، مهاجم باشد و به جلادان دستگاه تفتیش عقاید هجوم برد و به جای موکلش که به دلیل اندیشیدن برای او کیفرخواست صادر شده، هر آن کس و هر آن چیزی که حق اندیشیدن و اظهار نظر را ازش می‌گیرد را سرنگون سازد.درس بهتری که آموختم این است که نداشتن بهترین‌ها، بهتر از داشتن بدترین، نامرغوب و حتی عادی هاست. امروز پس از گذشت ۳۵ سال، زندگی برای من مثل پرواز با یک بالن است که برای بالا رفتن نیاز به سبک‌تر شدن دارد. از این رو که شوق پرواز، از داشتن وسایل غیرضروری بیشتر است، سرنشین بالن آن‌ها را یکی یکی بیرون می‌اندازد و فریادی سرشار از ذوق و شور سر می‌دهد. همانا که شیدا هر چه سبک‌تر شود، بالاتر می‌رود.با مرور این‌ها به حقایقی می‌رسم که بهترین هدیه برای زادروزم است. موهبتی بزرگ به نام «سبک‌باری». به همین دلایل آخرین وکیلم را نیز عزل کردم تا از تکرار اشتباهاتی بزرگ جلوگیری کرده باشم.آنارشیست‌ها به وکیل مدافع، حتی اگر به واقع مدافع باشد، که هیچ یک نبودند، نیازی ندارند. زیرا تنها دفاع درست در این شرایط، شورش است.امروزه حقوق بشرم تحت کنترل بورژوازی درآمده و فعالان حقوق بشر بورژوایی صرفا جهت کسب اعتبار است که وکالت زندانی سیاسی را می‌پذیرند و درآمدشان از جاهای دیگر آنقدر بالاست که نیازشان همین آرمان روشنگری است که بوی لجن را از ته معده آن‌ها بیرون می‌آورد.این حقوق بشر بورژوازی‌ست که فقط به وقت ترند شدن یک هشتگ خودنمایی می‌کند و چشم بر روی فجایع بزرگتر می‌بندد. آن‌ها که سلبریتی نیستند، آن‌ها برای رسانه‌ها و فعالان حقوق حشری حقوق جذاب نیستند، در این میان له می‌شوند و به قربانیان سودآفرینی برای دستگاه امنیتی تبدیل می‌شوند.مبارزه با بت شکنی آغاز می‌شود و آن‌گاه که خود مبارز تبدیل به بت و معاف از نقد شد، باید او و کسی را که از او بت ساخته شکست. چرا که بورژوازی می‌کوشد حتی آزادی و آزادی خواهان را تحت کنترل خود گیرد و ازآن خود کند. محصول این حقوق بشر نئولیبرالی و اسلامی تبعیض و مرزبندی‌هاست. اما آنارشیسم برای کدام حقوق بشر به عرصه مبارزه وارد شد؟ آن‌‌آرشیا؛ یعنی کامل و بدون رأس، یعنی هیچ‌کس حق ندارد آزادی را از او بگیرد. این به مثابه شوریدن به هر نوع حکومت و دستگاه تولید باید و نباید است. با چه سروری باید هر آوای نوع بشر در انتظار فروپاشی حکومت‌ها باشد؟ این ابزار و ماشین بی‌رحمی که تنها علت همیشگی شرارت است و هیچ جور دیگری هم برطرف نمی‌شود مگر با انهدام آن. انهدام هر آن کس و هر آن‌چه خود را مقدس و برتر از دیگران می‌داند. مبارزه با تکرار این حقیقت رو به تکامل می‌رود.مقدسات نام مستعار خرافات است و دین فروشان هرگز نمی‌خواهند نام اصلی خرافات برای عوام فاش شود. به همین دلیل روشنگر را تنگ و مخوف‌ترین شکنجه‌گاه‌هایشان محبوس می‌کنند تا نتوانند راه دشوار و تاریک آزادی را هموار و روشن کنند. توهین به مقدسات یعنی شکستن بت‌ها، تابوها و ساختاری که بشر را تبدیل به پیچ و مهره‌های دستگاه انباشت سرمایه برای حاکمین کرده است. و دردا که روشنگران بدون حمایت لازم در این زندان‌ها می‌پوسند.راه آزادی دشوار و پر از موانع است و برای ادامه دادن به این راه، نیاز به مقاومتی فراتر از آنچه در توان یک انسان عادی است، نیاز دارد. انسان عادی همیشه با ترس از دست دادن گلاویز است و همین مانع پیشرفت می‌شود. پیشرفت فرآورده مهار کردن این هراس‌هاست. هراس از دست دادن امکانات و وسایلی مثل بار اضافی در بالن است و از بالاتر رفتن جلوگیری می‌کند. آن‌ها را که بیرون می‌اندازیم، آن‌گاه می‌بینیم که بالا رفتن چقدر باشکوه و لذت‌بخش‌تر از امکانات و وسایل است. چنین است که در زندان حس رهایی دارم و بی‌شک آزادترین هستنده در هستی‌ام.وقتی از زندان و اوج شکنجه‌ها باکی نداشته باشیم، آزادی را در آغوش می‌گیریم و دیگر صدای واق واق سگ‌های هار جلادان هم آزارمان نمی‌دهد و فراتر از این، دلمان برای این هارشدگان که حیات‌شان وابسته به دم تکان دادن دم برای قدردانی از پرتاب‌کنندگان استخوان خلاصه شده، می‌سوزد.سپس احساس غرور از اینکه از اربابان رها شده‌ایم، و حصارها و میله‌ها چیده می‌شود. اینجاست که شکنجه‌گران می‌فهمند چرا حتی با تمام میله‌ها، سیم خاردارها و آجرهای عالم نیز نمی‌توان یک آنارشیت را اسیر کرد.مقاومت ما این پیام را به آن‌ها می‌دهد که ما در عمق شکنجه‌گاه و محبس‌ها، از آن‌ها آزادتریم. بی‌خدا، بی‌همسر، بی‌وکیل، اما تکیه بر توکل و توان خودم، پیشروی در راه دشوار و پیچیده آزادی را ادامه می‌دهم.۳۰ امرداد ۹۹ – بند ۹، تیپ ۵، زندان تهران بزرگو این چند خط برای توست که حتی تماس تلفنی ما راهم با هم قدغن کرده‌اند. زیرا مشاورین فارغ‌التحصیل شده از به ظاهر دانشگاه‌های رژیم جور و جهل، آی‌ان‌تی‌پی را نمی‌شناسند و درون‌گرایی را نه یک تیپ شخصیتی بلکه یک بیماری می‌دانند. البته که حیرتم ندارد، در جایی که اندیشیدن جرم است، اندیشمندان خردسال را بیمار و افسرده و بزرگسالان را مجرم و تبهکار می‌خوانند.

آروم باش عزیزدلم، آرام باش

آخرین بازمانده من

حکایت دریاست زندگی

گاهی درخشش آفتاب

برق و بوی نمک و ترشح شادمانی

گاهی‌ام فرود می‌رویم

چشم‌هایمان را می‌بندیم، همه جا تاریک است

آرام باش بهترینم

دوباره سر از آب بیرون می‌آوریم و تلالو آفتاب را می‌بینیم

زیر بوته‌ای از برف که این بار درست از جایی که می‌خواهیم، طالع می‌شود

«سهیل عربی، زندان تهران بزرگ»