Home اخبار زندانیان سیاسی از قفس تا رهایی: سهیل عربی

از قفس تا رهایی: سهیل عربی

زندان دقیقاً و عمیقاً چیست؟
آیا صرفاً مجموعه ای از دیوارها و محدودیتهاست، که فرد را برای مدتی از زیستن در آن سوی دیوارها محروم مینماید؟
آیا زندان برای اصلاح و بازپروری افراد بزهکار و خطرناک برای جامعه پدید آمد، یا از آن برای سرکوب منتقد، نواندیش و تحول خواهان بهره بردند؟
زندان چه تأثیراتی بر میل بشر به آزادی میگذارد و تا چه حد به ماندگاری حکومت‌های سرکوبگر و فاسد کمک کرده است؟
… کاپیتالیست چه تفاوت‌هایی با دیگر اشکال سرمایه داری دارد و برآیند پیوند مصرف و سرمایه داری چه رابطه ای با سنت، عرف و جغرافیای ایران دارد؟
چگونه و چرا جمهوری اسلامی همواره از نامه های متضاد با عملکرد دستگاهها، نهادها و ابزارهایش برای نامیدن آنها استفاده کرده است؟
برای مثال شکنجه گاه، تخربگاه را ندامتگاه، تفتیش عقاید را امر به معروف و نهی از منکر و جلادُ شکنجه گر را که با باتومُ شُکِر به سرُ تن مردم عدالتخواه میکوبد را ناجی امنیت مینامد؟
این پرسشها که در ظاهر به یکدیگر نامربوطند، در واقع تکه هایی از پازلی هستند که ما را با هرآنچه سد راه آزادیست آشنا میکنند. پرسشهایی که پیش از پاسخ به پرسش اصلی باید مطرح شده و به آنها پاسخ داده شوند.
پرسش اصلی اینکه آیا میتوانیم در جهانی به زیستن ادامه دهیم که زندان، طناب دار، شکنجه، اعدام، تفتیش عقاید، ظلم، تبعیض و فسادُ بیدادگری را در زباله دانهای تاریخ جا داده باشد؟
علت پیدایش و ماندگاری سیاست هیچ نبودُ نیست مگر آزادی.
اما چرا راه دشوار آزادی از قفس میگذرد؟
چرا حکومت‌ها در طول تاریخ آزادیخواهان را به زنجیر کشیده اند و هرچه میلُ درک مبارزه آزادیخواه به آزادی بیشتر بوده بر میزان شکنجه های آنان نیز افزوده شده است؟ زیرا میل ستمگر به کسب قدرت و ثروت بی انتهاست و از هر شیوه ای برای سرکوب هرآنکس که در برابر ستمگری و فساد بایستد بهره میبرد، اینگونه است که ‘ماندلا” پس از سال‌ها مبارزه میگوید: “انسان پس از فتح هر قُلّه به قُلّه ای بلندتر میرسد که فتح آن بارها دشوارتر از قُلّهٰ پیشین است.”
سال‌ها برای نابودی آپارتاید و فاشیست در نبرد بودیم و امروز با کلی کال… کاپیتالیسم در لباس جمهوری اسلامی، که تمام پلیدیهای ستمگران تاریخ را در خود جای داده است، مبارزه میکنیم.
اگر چه برآیند پیوند دیکتاتوری مذهبی و سرمایه داری، سایر اشکال سرمایه داری را در خود جای داده است، اما این سایر اشکال سرمایه داری تا زمانی که در خدمت بقای سرمایه داری روحانی به سر باشند حق حیات دارد، برای مثال صنعت پورن غربی در جمهوری اسلامی شکل صیغه بخود می‌گیرد. میبینیم با اینکه این شکل اسلامیتیزه شده از پورن درآمد کمتری از پورن غربی دارد اما روحانیت درآمد بیشتری را قربانی استثنا میکند، زیرا حیات او وابسته به مذهب است و به شکل دیگری نمیتواند قدرت و ثروت را از آن خود نماید.
سنت، عرف و باورهای رایج مهم‌ترین عوامل تشکیل و ماندگاری این شکل از سرمایه داری میشود.
صرف میلیاردها برای بازسازی امامزاده ها، صحنه سرای امامان و در نظر گرفتن بودجه هنگفت برای سازمان تبلیغات اسلامی که در راستای حفظ تشیع مورد نظر طبقه موسوم به روحانیت در ایران و عامل دوام طبقه دین فروش است. اما در کنار مطالعه و مشاهده مکانیزم انباشت سرمایه کسب و حفظ قدرت و سرمایه در این ساختار باید به سوپاپ اطمینان های آن نیز توجه نمود.
ایجاد این توهم در بین افراد جامعه که آنچه موجب حفظ این وضعیت فاجعه بار شده را قرائت و اجرای اشتباه اسلام توسط آخوند خوانده اند و نه خود اسلام و اصل خرافه پرستی، یعنی سوپاپ اطمینان از طریق ایجاد این توهم که وضعیت فاجعه بار فعلی، مثل بی عدالتی، تبعیض، تضاد طبقاتی و فساد به قرائت و تلقی فاشیستی حاکمان کنونی از اسلام و بالاخص تشیع ملموس است و نه ذات اسلام جامعه را منحرف میکند و مسیر رسیدن به ریشه درد و مقابله با هر نوع دینُ ایمان که مانع فلسفیدن و تکامل بشر است را سد میکند.
جمهوری اسلامی هم به اعتبار وجود همین نگاه است که با تداوم خود در غالب دو جریان اصلاح‌طلب و اصولگرا در عین پرولاریستی نشان دادن نگاهش به دین اجازه تغییر ساختارها را نداده است.
آنکه به نام روشنفکر دینی به ما معرفی شده می‌تواند، شریعتی، بازرگان و طالقانی را علنی تبلیغ کند، اما بنا نیست فضایی شکل بگیرد تا خود این نامهای مقدس زیر سؤال بروند، چرا؟

زیرا حرکت تفکر به ورای هر امر مقدسی سرآغاز شوریدن به بنیادهای سبک دلخواه زیستن از یک دیکتاتور مذهبیست، یعنی زندگی گوسفندی که در چریدن و پس دادن خلاصه میشود، حال مبارز آزادیخواه با فلسفیدن و روشنگری میخواهد این پیام را به جامعه منتقل کند، که باید به هر شکل از این چه اسلام محمد، چه مارکسیسم استالین و چه بازار آزاد فون هاگ باشد نه تنها باید نقد نمود بلکه باید به آنها تاخت، زیرا دین یعنی توهین به اندیشه و اندیشمند و مقدسات نامیست که خرافات برای پنهان کردن چهره واقعی خود از آن استفاده میکنن. ایمان یعنی عدم تمایل به فهمیدن حقیقت. آزادیخواه از طریق فلسفیدن، روشنگری و تابو شکنی، اقدام به شکستن ساختاری نموده که باعث ایجاد هرج و مرج، بی عدالتی و فسادُ رنج بشر شده است.
این نبرد بین نواندیشان و واپسگرایان در نهایت منجر به بازداشت نویسنده نواندیش و آغاز بازجویی‌ها در بند ۲ الف اوین میشود.

از آزادی تا قفس (2)

قرارگاه ثارالله دستگاه تفتیش عقاید وسرکوب نواندیشان وتحول خواهان از حربه های متفاوتی برای حذف مخالف وپیشگیری از ایجاد منتقد و مخالفان جدید استفاده میکند. حبس در سلول انفرادی تنگ وکوچک اولین اقدام نبود، بلکه پیش از آن یورش وحشیانه به منزل شخص و ایجاد رعب و وحشت در دل خانواده او، ربودن تمام وسایلی که روشنگر از آنها برای تولید محتوا، اطلاع رسانی، افشاگری و روشنگری استفاده میکرد، مثل کامپیوتر، دوربین عکاسی، مقالات، کتابها و دفترها.

آنها برای دستگیری یک عکاس نویسنده که جز قلم و دوربین هیچ سلاحی در دست نداشته از یک گروه ضربت متشکل از ده مامور استفاده میکنند، که شاید این تعداد مامور مسلح برای دستگیری چند تروریست مسلح هم زیاد باشد.

پس از دستگیری وجمع آوری تمام وسایل او را باچشم بند ودستبند به زندان اوین بند ۲ الف منتقل میکنند، دقایقی بعد از بلاتکلیف ومنتظر ماندن در سلول انفرادی به اتاق بازجویی احضار میشود. انتقال از سلول انفرادی تا اتاق بازجویی به همراه یک افسر نگهبان انجام میشود.
افسر نگهبان درب سلول را میگشاید چشم بند را به داخل سلول پرت میکند وبا خشم فریاد میزند چشم بند را طوری به صورتت میزنی که فقط یک میلیمتر جلوتر از شصت پایت دیده شود. سرت بالا بیاید طوری پس گردنی می خوری که نام و نام خانوادگی و تمام احادیث ۱۲۴ هزار پیامبر را از حفظ بگویی. چشم بند را به صورت میزنی و از اتاق خارج میشوی. روزهای اول قدم زدن با چشم بند دشوار و ترسناک هست. چند متر جلوتر از سلول انفرادی یک در باز میشود که مقابل ان حدود ده پله هست .
از پله ها پایین میروی وبعد یک هواخوری که در ضلع جنوب غربی ان یک در با ایفون تصویری دیده میشود .نگهبان زنگ میزند وقتی ایفون را برداشت میگوید 92054 را آوردم این یعنی اینکه شخص در سال ۱۳۹۲ دستگیر شده و مرد است، بیست وهفتمین مرد که در سال جاری به دام تار عنکبوتهای بند الف افتاده است.
انتهای شماره های خانمها فرد است وانتهای شماره آقایان زوج است. منظورم ۵۴ هست. در را باز میکنند و شخص دیگری من را تحویل میگیرد، شخصی که از پرونده مطلع است با خشم میگوید به حضرت آقا توهین کردی، قصد براندازی نظام مقدس را داری؟ سپس تهدید ها آغاز میشود و حین فحاشی و تهدید مرا به اتاق بازجویی که در طبقه بالاست میکشانند و خوب ترین قسمت همین قسمتهاییست که در طبقه دوم ساختمان بازجویی قرار دارد. تاریک است و آنچه از زیر چشم بند دیده میشود، یک قفس که زیر آن خالی وسیاه است. و مامور انتقال که با کفشهای ورنی و تیز محکم روی قفس میکوبد، روی فلسها میکوبد تا وحشت بیشتری ایجاد کند. از درب سلول انفرادی تا اتاق بازجویی کمتر از ده دقیقه راه است اما چشم، بند فحاشی، تهدیدها و گاه ضرب وشتم شدید باعث میشود هربار به اتاق بازجویی منتقل میشوی مرگ را آرزو کنی. بالاخره به اتاق بازجویی میرسی، یک اتاق حدوداً ۱۲ متری که سمت چپ آن یک صندلی قرار داده شده، یک صندلی شبیه به صندلی کنکور که جای قرار دادن کاغذ روی آن قرار داده شده. در سه کنج اتاق طوری که کاملا در کنج اتاق نشسته ای و چیزی جز دیوار را نمیبینی. بازجوها پشت سرت دور میز نشسته اندُ یک دوربین در ابتدای بازجویی روشن است.
بازجو چند دقیقه از پشت نگاهت میکند و میخواهد بفهمد تا چه حد ترسیده ای تا بداند تا چه مقدار بر میزان شکنجه ها بیافزاید. یک بازجو فقط مأمور اعتراف گیری و پیدا کردن افرادیست که حدس میزند در این راستا با فرد همکاری داشته اند. او سعی میکند فقط با پرسش و پاسخ به خواسته اش برسد. اما آنگاه که موفق نمیشود از دو همکار خود که از شیوه های خشونت آمیز وتهدیدآمیز استفاده میکنند دعوت به دخالت میکند و اگر این شیوه ها هم چاره ساز نباشد انگاه سر بازجو میاید و با وعده و تهدیدهای همزمان تلاش به اخذ اطلاعات و اعتراف میکند.

آقای برادر همکاری کن بفرستم بری پیش زنُ بچه ات، همکاری نکنی میفرستمت جایی که شیشه نوشابه را بدن غیب کنی. بنویس تا بزارم برگردی سر کار وزندگیت وگرنه زنت، پدر ومادرت همه را میارم اینجا جلوی چشمت…
به اندازه دو فرقون پیرینت داری، به هیچکس رحم نکردی، یک عالمه مقاله نوشتی، به مقام معظم رهبری انتقاد کردی، به رییس شورای نگهبان تا رییس جمهور فعلی وسابق، وزیر ارشاد وحتی دین وامامزاده ها، بنویس اسراییل و آمریکا استخدامت کرده اند که علیه نظام تبلیغ کنی. اعتراف کن، اعتراف کن، اعتراف کن، همدستانت را معرفی کن، اعتراف کن، اعتراف کن، اعتراف کن، اعتراف کن.
وقتی موفق به اخذ اعتراف نمی شوند، ضرب وشتم آغاز میشود، آنقدر شدید که از حال میروی و در سلول انفرادی به هوش میایی.
نوشتن یا ننوشتن آنچه بازجو میخواهد تأثیر زیادی در سرنوشت و روند قضایی ندارد، زیرا اگر ننویسی هم آنها به راحتی پرونده سازی میکنند وباز پرس و قاضی هم با آنها همدست هستند. وقتی نزد بازپرس میروی میگوید: با توجه به اینکه در بازجویی اعتراف کرده ای که لیدر یک گروه برانداز بودی وتحت حمایت امریکا واسراییل این سایتها وشبکه های معاند را راه اندازی وحمایت کردی حال دفاع آخر خود را بنویس. به او میگویی این اعترافات تحت شکنجه و اکراه و همراه با ضربُ شتمُ تهدید بوده واکثر آنها توسط من نوشته نشده بلکه خود بازجو آنها را نوشته، من فقط چند مقاله به قصد روشنگری واطلاع رسانی نوشتم تا وضعیت زندگی مردم بهتر شود، نه طرفدار آمریکا واسراییل هستم ونه هیچ ربطی به آنها دارد. من فقط میخواهم سرزمینم را آزاد و آباد کنم. شخصی به نام والاگرد که از ۲ الف به همراهم آمده برگه بازپرسی را میگیرد وچند خطی مینویسد، میگوید وقت نداریم باید زود برگردیم. بازپرس که ساعت ۱۰:۳۹ به محل کار خود آمد و نیم ساعت را صرف خوردن صبحانه کرد حالا پس از یک ساعت یعنی ۱۱:۳۰ میگوید: بله حالا نزدیک به ساعت نهار و نماز است حاج آقا هم دفاع آخرت را نوشته، میتوانی بروی. در دادگاه هم اجازه دفاع داده نمیشود وصلواتی فقط فحاشی میکند، بابت اتهامهای مضحک، مثل “فعالیت تبلیغی علیه نظام” ، “توهین به رهبرُ مسئولانُ مقدسات” محکوم به اعدام و تحمل حبس میشوم. به همین راحتی هشت سال از عمرم در زندان گذشت، فقط به این دلیل که میخواستم با ظلم، فساد، بی عدالتی مبارزه کنم و از عدالت، آزادی، برابری وتوسعه سیاسی سخن گفتم.

این خلاصه ای از سرگذشت من است وشبیه به آنچه بر اکثر آزادیخواهان گذشت، که البته شرح کامل و دقیق آن در چند کتاب هم نمی گنجد. اما در پاسخ به این که زندانی سیاسی امروز از چه مشکلاتی رنج میبرد وچگونه میتوان از او حمایت کرد، میگویم مهمترین عمل مبارزه برای آزادی بیان و ایجاد فضای باز سیاسی است. اینکه هنوز پس از پیشرفت چشمگیر تکنولوژی، گستردگی شبکه های اجتماعی، تسهیل در اطلاع رسانی و رشد آگاهی جامعه، حاکمیت با اتهام های مثل “اجتماع و تبانی فعالیت تبلیغ علیه نظام” افراد جامعه را از هر گونه انتقاد یا تجمع اعتراضی می هراساند وپاسخ انتقاد و اعتراض را با حکم اعدام وزندان میدهد، جنایت علیه بشریت وجفا به آزادی و انسانیت است، که شاید همین اقدام اگر به درستی انجام شود دیگر نیاز به ورود به جزییات مثل عدم اجرای درست طرح طبقه بندی زندانیان که موجب تشدید شکنجه برای زندانی سیاسی وحتی به قتل رسیدن زنده یاد علیرضا شیرمحمدعلی شد یعنی محبوس شدن فعال سیاسی کنار اراذلُ شرارتیها، قاتلُ اختلاسگر که ظلمی مضاعف بر زندانی سیاسی است وحتی با قانون اساسی فعلی نیز مغایرت دارد و نگهداری شخص که متهم به فعالیت تبلیغی و اجتماع و تبانی علیه نظام است در کنار اختلاسگر و فروشنده مواد مخدر حتی خلاف آیین نامه اجرایی سازمان زندانهاست .

عدم اعطای مرخصی به فعالان سیاسی، عدم مراجعه دادیار ناظر زندان برای رسیدگی به شکایات ومطالبات زندانیان وهمچنین محرومیت زندانیان سیاسی از بهرمندی از وکلای شجاع و شریف نیز جز مشکلات فعلی زندانیان سیاسی در کنار محرومیت از ادامه تحصیل وحتی داشتن کتابهای مجاز وروزنامه های کثیروالانتشار است.
اما برای زندانیان سیاسی مهمتر ار حل این مشکلات این است که فهمیده شود و مردم بدانند برای چه اهدافی اقدام به مبارزه با مجموع ستمگر، بی رحم، واپسگرا و فاسد دارد.
میخواهیم تفاوت انکه برای ایجاد دگرگونی های بنیادین وتغییر کلی ساختارها جنگید، با افرادی که کنشگری را در گدایی اصلاحات از حاکمیت خلاصه کرده اند بدانید. اینکه زندان هرگز محلی برای بازپروری مجرمان واقعی و نادمُ پشیمان ساختن افراد بزهکار و خطرناک برای جامعه نبوده، بلکه ابزاریست برای سرکوب آنان که صدای ستمدیدگان ودشمن فاسد وستمکار بودند.
ودر آخر اینکه انسانها در زندان به سه گروه تقسیم میشوند:
گروه اول در زندان میشکنند، یعنی زندان به آنها غلبه میکند.

گروه دوم تلاش میکنند حبس را تحمل کنند وزندگی را شبیه به دنیای بیرون از زندان ادامه دهد.
اما گروه سوم مبارزان هستند، آنهاکه تلاش میکنند به زندان ودیوارها غلبه کنند، آنها شکنجه گاه را تبدیل به دانشگاه میکنند.
با سپاس از تمام آنان که حامی زندانیان سیاسی بودند،به یاد تمام آنان که برای آزادی و کرامت بشر جنگیدند.
امیدوارم به زودی با اتحاد ودرایت جهانی بسازیم که در آن زندانی نباشد.
سهیل عربی

Exit mobile version